گوش گيريد، اينک برزگري به جهت تخمپاشي بيرون رفت. و چون تخم ميپاشيد، قدري بر راه ريخته شد. مرغان هوا آمده آنها را برچيدند. و پارهاي به سنگلاخ پاشيد در جايي که خاک بسيار نبود. پس چونکه زمين عمق نداشت به زودي روييد. و چون آفتاب برآمد سوخته شد و از آن رو که ريشه نداشت خشکيد. و قدري در ميان خارها ريخته شد و خارها نمو کرده آن را خفه نمود که ثمري نياورد. و آنچه ماند در زمين نيکو افتاد و حاصل پيدا نمود که روييد و نمو کرد و بار آورد؛ بعضي سي و بعضي شصت و بعضي صد. (4)
سپس عيسي اين مَثَل را براي حواريون خود بدين ترتيب شرح ميدهد و تفسير ميکند:
برزگر کلام مرا ميکارد. و اينانند به کنارة راه؛ جايي که کلام کاشته ميشود و چون شنيديد فوراً شيطان آمده کلام کاشته شده در قلوب ايشان را ميربايد. و ايضاً کاشته شده در سنگلاخ کساني هستند که چون کلام را بشنوند، در حال، آن را به خوشي قبول کنند. و ليکن ريشهاي در خود ندارند بلکه فاني هستند و چون صدمه يا زحمتي به سبب کلام روي دهد، در ساعت، لغزش ميخورند و کاشته شده در خارها آناني هستند که چون کلام را بشنوند، انديشههاي دنيوي و غرور دولت و هوس چيزهاي ديگر داخل شده کلام را خفه ميکند و بيثمر ميگردد. و کاشته شده در زمين نيکو آنانند که چون کلام را بشنوند آن را ميپذيرند و ثمر ميآورند؛ بعضي سي و بعضي شصت و بعضي صد.(5)
روشن است که در مَثَل آدمپردازي به حداقل کاهش مييابد: برزگر هر برزگري است. کنش نيز به حداقل کاهش پيدا ميکند. ما تنها آن اندازه به روايت نياز داريم تا مفهومي که گوينده در نظر دارد براي ما روشن شود. اما اگر داستان «قرعهکشي» در اندک بودن نسبي آدمپردازي و سادگي نسبي روايت با مَثل شباهت دارد، روشن است که مَثل صرف نيست. نويسنده رنج بسيار برده تا جزئيات ملموس زيادي را در داستان بگنجاند و، بدين ترتيب، ما را وادارد روستاي او را، با رويدادهايش در آن صبح روز بيست و هفتم ژوئن، «باور کنيم». نيز روشن است که نويسنده ترجيح داده است براي مَثل خود هيچ سر نخي به دست ندهد بلکه معناي آن را به برداشت ما واگذارد. «قرعهکشي» را ميتوان با اين گفته که يک داستان عادي است خلاصه کرد؛ حتي اگر به قالب افسانه يا مَثل متمايل شده باشد. با اين همه، کار مقايسه با اين دو قالب احتمالاً ما را در درک سرشت اين داستان ياري ميرساند. ببينيم داستان چه معنايي دارد: معناي «قرعهکشي» را بهتر است به بيانية خشکانديشانة سادهاي منحصر نکنيم. نويسنده خود دقت داشته است تا به ما، در تفسير خود از داستان، انعطاف زيادي ببخشد. با اين همه، داستان به يقين معنايي کلي به دست ميدهد. بايد گفت داستان بر سر اين تمايل انسان به اظهار نظر ميپردازد که ما بز طليقهاي(6) به چنگ ميآوريم و شرارتهايي را که ظاهراً در درون خود به بند کشيدهايم بر سرش خالي ميکنيم. مثالي از دوران کنوني احتمالاً روشن کننده است؛ مثالي که در آن رويدادي جنجالي در خانوادهاي رخ ميدهد، و مثلاً کودکي را ميربايند يا پاي جواني از يک خانواده در جنايتي غريب کشانده ميشود. و، در اين ميان، روزنامهها گاهي همه چيز را زير پا ميگذارند و اسباب دردسر خانواده را فراهم ميآورند و ما، شهروندان خوب، که از اين روزنامهها حمايت ميکنيم، با شرارت خود بر بدبختي خانواده دامن ميزنيم؛ در حاليکه چنانچه دريابيم به چه کار وحشتناکي دست زدهايم به يقين تکان ميخوريم. مثالي ديگر پيرامون سرنوشت مردي است که علاقهاش به آب و خاک، به نادرست، سبب ضديت با او ميشود؛ و، خواه اين اتهام درست باشد خواه نادرست، همسايگان از روي پايبندي به شرافت و آب و حاک و بيآنکه ترديدي در داوري خود داشته باشند، همسر مرد را که گناهي مرتکب نشده سنگسار ميکنند. اين دو نمونه صرفاً دلالت کنندهاند و هيچکدام با شرايط داستان «قرعهکشي» همخواني ندارند؛ با اين همه، احتمالاً بر اين نکته انگشت ميگذارند که مسائلي که داستان قصد پرداختن بدانها را دارد مسائلي با اهميت در دوران ما به شمار ميآيند. اما نويسنده آگاه بوده تا معناي داستان را به رويداد مشخصي که ما بدان اشاره داشتيم منحصر نکند. زيرا او آشکارا اصل روانشناسي عامتري را براي شرارتي که از آن ياد کرديم و جامعه اعمال ميکند مطرح ميسازد. «قرعهکشي» به نکتههايي ازين دست ميپردازد که:- سنگسار کردن به دست روستاييان «خوبي» انجام ميگيرد که، در بسياري از جنبههاي ديگر، خود را مهربان و صاحب تفکر نشان ميدهند.- کار سنگسار کردن با توجه به اين واقعيت که عادت و سنت طولاني آن را مجاز شمرده شرارتبار به شمار نميرود. هنگامي که خانم آدامز بر زبان ميآورد که:
بعضي جاها قرعهکشي ور افتاده.
وارنرپيره ميگويد:
کارشون زاره، يه مشت جوون ابله.
- براي انسانها دشوارست که درگير مصيبتهايي بشوند که به خودشان ارتباطي ندارد. روشنتر بگوييم، همين که خانوادهاي در مييابد که قرباني قرار نيست از ميان خودشان انتخاب شود، با بيعلاقگي بيرحمانهاي به موضوع مينگرد. ازين گذشته، حتي اعضاي خانوادة هاچينسن هنگامي که هر کدام درمييابند قرباني نيستند به طور نسبي بيخيال ميشوند. بدين ترتيب:
نانسي و بيل پسر ورقههاي کاغذشان را با هم باز کردند و هر دو شاد شدند و خنديدند. برگشتند رو به جمعيت و ورقهها را بالاي سرشان گرفتند.
روشه فوکالد(7)، اخلاقگراي فرانسوي، با تأسف دريافته که ما از شنيدن خبر بدبختي دوستان نوعي احساس لذت ميکنيم. درين نکته حقيقتي نهفته است و اين داستان بهگونهاي خشونتبار همين موضوع را نشان ميدهد و در آن تنها قرباني اعتراض ميکند و مي گويد: «منصفانه نيس.» و تنها وقتي اعتراض ميکند که ورقة کاغذي را برداشته که رويش نقطة سياه دارد و به ياد داريم که، پيشتر، خانم هاچينسن با خوش خلقي به خانم دلاکرُوا گفته است:
پاک يادم رفته بود که امروز چه روزييه.
و هر دو با هم « آرام خنديد» هاند. بدين ترتيب داستان «قرعهکشي»، در حقيقت به مسائل زندهاي ميپردازد؛ مسائل زندهاي که با زمانة ما پيوند دارد. و اگر ما در اينکه «پيام» بهخصوصي را به داستان نسبت دهيم دچار ترديد ميشويم، بدين دليل نيست که داستان مبهم يا نامشخص است، بلکه ازين روست که نظريات در هم تنيدهاي که داستان دربارة سرشت انسان ارائه ميدهد آنچنان ظريف و پيچيده است که نميتوان با يکي دو مَثل مختصر بيان داشت.چيزي که نيازمند توجه بيشتري است مسئلهاي کاملاً متفاوت است و آن اين است که اين داستان با يک بيانيه يا رساله پيرامون سرشت انسان چه تفاوتي دارد؟ وآيا بهراستي حق داريم آن را داستان بناميم؟ پاسخ بدين پرسشها احتمالاً ازين دست خواهد بود: آنچه در پيش روي ماست ظاهراً رساله يا صرفاً مقاله نيست. روستا طوري ساخته شده که براي ما زنده است؛ شخصيتهاي وارنرپيره و آقاي سامرز و خانم هاچينسن به راستي زندهاند. درست است که اينان، به يقين، شخصيتهايي کاملاً پرداخت شده نيستند، و حتي شخصيت قرباني، از يک نظر، در خدمت «پيامي» است که بايد ارائه شود و قائم به خود و به خاطر خود گسترش نيافته است. اما، همانطور که گفتيم، «مَثل صرف» نيست و از آنجا که ما با روستاي واقعي و آدمهاي واقعي روبهروييم وحشتي که ارائه ميشود براي ما هولآور است. قالب داستان بدين ترتيب با زنده و پر تحرک نشان دادن آنچه احتمال داشت کسالتبار و يکنواخت ارائه شود به توجيه خود ميپردازد. با اين همه، اين قالب داستان به کار ديگري دست ميزند که بسيار با اهميت است و آن اين است که نگرش خواننده را نسبت به نقطة اوج داستان و نيز نسبت به آنچه از نقطة اوج حاصل ميشود شکل ميدهد. نگرش خواننده از همان آغاز داستان به دقت شکل گرفته است و همه چيز در داستان طوري چيده شده تا ما را وادارد بدانيم که «برداشت» ما از آخرين رويدادهاي داستان چگونه بايد باشد. اين واقعيت که زني قرارست به دست دوستان و همسايگانش سنگسارشود، آن هم در يک روستا و در عصر روشنگر کنوني، به تدارک ويژهاي نياز دارد. سرشت به ظاهر خيالي اين رويداد بدين معني است که چيزهاي ديگر داستان ميبايد قابل قبول، واقعگرايانه، محسوس، عادي و روزمره باشد. داستان بايد ما را وادارد احساس کنيم که آنچه در آن صبح ماه ژوئن رخ ميدهد کاملاً باور کردني است. باورکردني جلوه دادن رويداد دو وظيفه در داستان دارد: - نخست آنکه تکاني را که ناگهان به دنبال آگاهي از رويداد به ما دست ميدهد شدت ميبخشد. -دوم آنکه سرانجام ما را ياري ميرساند که باور کنيم آنچه داستان قصد بيان آن را دارد به راستي اتفاق ميافتد.بدين ترتيب، وحشت پايان داستان به طور کلي با فضاي سرد و حتي شاد صحنه توازن برقرار ميکند. اين توازن ميان سردي و شادي محيط، از يک طرف؛ و وحشت اندوهبار، از طرف ديگر، آشکارا ما را به تکان واميدارد. اما در عين حال، بيان ميدارد که پيام نويسنده به طور کلي به دوگانگي ترسناک روح انسان اشاره ميکند؛ يعني آن دوگانگي که در اينجا خود را به صورت به جاي آوردن حق همسايگي و شرارت عمل جامعه نشان ميدهد. بنابرين، اين داستان صرفاً تفسيري خاص از سرشت انسان به دست نميدهد، بلکه تفسيري که ارائه ميکند تمامي جامعة انساني را شامل ميگردد؛ و نکتة هولآور در همين جا نهفته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقل از کتاب داستان و نقد داستان و کارگاه نقد، جلد سوم،
گزيده و ترجمه احمد گلشيري،
گزيده و ترجمه احمد گلشيري،
پانويس ها:•) تلواسه واژة پيشنهاد شدة مترجم در برابرsuspense است.- م.1) افسانه ، برابر واژةfable ، قصة نسبتاً سادهاي که مثلي را دربارة سرشت انسان بيان ميکند.- م. 2) ايساپ، برابرAesop يا آيسوپوس، افسانه پرداز مشهور يونان باستان در قرن پنجم و ششم پيش از ميلاد.- م.3) مَثل، برابر واژةParable ، قصة سادهاي است که مقصودي را روشن ميکند يا معني نمادين نسبتاً روشني دارد. طرح مثل ارتباط نزديکي با طرح تمثيل دارد اما ساختار مثل در مقايسه با تمثيل از نظم و پيچيدگي کمتري برخوردارست.- م. 4) نقل از کتاب عهد جديد، انجيل مَرقُس ، باب چهارم، آيههاي 3 تا 8. 5) نقل از کتاب عهد جديد، انجيل مرقس، باب چهارم، آيههاي 14 تا 20. 6) بزطليقه يا بلا گردان يا سپر بلا و، در اصطلاح، چوبخور ديگران، برابر واژة Scapegoat ، به بزي گفته ميشد که يهوديان، در گذشته، در يکي از مراسم خود برميگزيدند و خاخام بزرگ گناه افراد را به طور نمادين بر سر بز مينهاد و در بيابان رها ميکرد. ظاهراً يهوديان با انجام اين مراسم از گناهان خود پاک ميشدند.- م. 7) Rochefoucald•) از انجا که اصطلاحات افسانه و مثل را در ارتباط با اين داستان به کار گرفتهايم، خوب است اين داستان را نيز با اصطلاح عامتر نُماد مربوط کنيم. درين صورت، نيازمند آنيم که دو نوع نماد را مشخص سازيم. روشن است که تاج يا صليب يا پرچم نمادهايي متداولاند؛ بدين معني که مردم توافق کردهاند پيکرة صليب را نمايندة مسيحيت بدانند؛ يا پرچمي را با طرحهايي ويژه نماينده يک کشور بيانگارند؛ يا انگشتري طلايي را به جاي اقتدار و قدرت پادشاهي به شمار آورند. چنين نمادهاي متداولي همان طور که در گفت و گوهاي روزانه به کار ميروند در ادبيات نيز کاربرد دارند. با اين همه، آن نمادگرايي که در هنگام مطالعة شعر و داستان ما را به خصوص به کار ميآيد متداول نيست؛ بلکه خاص است و ارتباط با محتوايي خاص دارد. بدين ترتيب، مثلاً در داستان «قرعه کشي» حادثهاي به کار گرفته ميشود تا تفسيري خاص از زندگي آدمي به دست آيد. در ادبيات، امور و رويدادها اغلب به صورت نمادين درميآيند و مفهومي گستردهتر مييابند و بدين ترتيب معنايي را که نويسنده بدان دست يافته ارائه ميدهند و از آنجا که داستان، در ارائه خود، عيني و نمايشي است، نويسنده لزوماً بايد نمادها را در سطح معيني به کار بگيرد؛ زيرا او معاني خود را به گونهاي مجرد «بيان نميکند»، بلکه آنها را از طريق نمايش خاصهاي معين ارائه ميدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر